دختر آسموني سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 12:11 :: نويسنده : ريحون
بالاخره دكتر وارد شد ، با نگاهي خسته ، ناراحت و جدي . دكتر در حالي كه قيافه نگراني به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم كه بايد حامل خبر بدي براتون باشم , تنها اميدي كه در حال حاضر براي عزيزتون باقي مونده، پيوند مغزه ." "اين عمل ، كاملا در مرحله أزمايش ، ريسكي و خطرناكه ولي در عين حال راه ديگه اي هم وجود نداره, بيمه كل هزينه عمل را پرداخت ميكنه ولي هز ينه مغز رو خودتون بايد پرداخت كنين ." اعضا خانواده در سكوت مطلق به گفته هاي دكتر گوش مي كردن , بعد از مدتي بالاخره يكيشون پرسيد :" خب , قيمت يه مغز چنده؟"; دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ براي مغز يك مرد و 200$ براي مغز يك زن ." موقعيت نا جوري بود , أقايون داخل اتاق سعي مي كردن نخندند و نگاهشون با خانمهاي داخل اتاق تلاقي نكنه , بعضي ها هم با خودشون پوز خند مي زدند ! بالاخره يكي طاقت نياورد و سوالي كه پرسيدنش آرزوي همه بود از دهنش پريد كه : "چرا مغز آقايون گرونتره ؟ " دكتر با معصوميت بچگانه اي براي حضار داخل اتاق توضيح داد كه : " اين قيمت استاندارد مغزه ! ولی مغز خانمها چون استفاده ميشه، خب دست دومه وطبيعتا ارزونتر...!!
سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 12:3 :: نويسنده : ريحون
سالها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگیاش چیزی درست به نظر نمیآمد. حتی مشکلاتش مدام بیشتر میشد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت، واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفتهای مرد خداترسی بشوی، زندگیات بدتر شده، نمیخواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاشهایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده. آهنگر بلافاصله پاسخ نداد، او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمیفهمید چه بر سر زندگیاش آمده. اما نمیخواست دوستش را بیپاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که میخواست یافت. این پاسخ آهنگر بود: در این کارگاه، فولاد خام برایم میآورند و باید از آن شمشیر بسازم. میدانی چه طور این کار را میکنم؟ اول تکه فولاد را به اندازه جهنم حرارت میدهم تا سرخ شود. بعد با بیرحمی، سنگینترین پتک را بر میدارم و پشت سر هم به آن ضربه میزنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که میخواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو میکنم، و تمام این کارگاه را بخار آب میگیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله میکند و رنج میبرد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.!؟ آهنگر مدتی سکوت کرد، و سپس ادامه داد، گاهی فولادی که به دستم میرسد، نمیتواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک میاندازد. میدانم که این فولاد، هرگز تیغه شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. باز مکث کرد و بعد ادامه داد، میدانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو میبرد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفتهام، و گاهی به شدت احساس سرما میکنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج میبرد. اما تنها چیزی که میخواهم، این است : خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو میخواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که میپسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن... سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 11:44 :: نويسنده : ريحون
دنیا مانند پژواك اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..." دنیا مانند پژواكی كه از كوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در كشمكش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایت انجام دهم؟..." دنیا هم بتو خواهد گفت: خدمتی برایتان انجام دهم؟ چه ؟ ..."
انتخاب با توست، میتوانی بگوئی: صبح به خیر خدا جان، یا بگوئی : خدا به خیر کنه، صبح شده.
عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جادهها از من سبقت میگیرد. به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتاده است، کمی پول بیشتری میدهم. بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت میروم و سعی میکنم به آن محیط عشق ببرم. در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشش عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم، بلکه با اعمالم سعی میکنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.
الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم. بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم. پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم. زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم، و در مردن است که حیات ابدی می یابیم. سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 1:58 :: نويسنده : ريحون
پسر کوچکی، روزی هنگام راه رفتن در خیابان، اسکناسی 100 تومنی پیدا کرد او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد در مدت زندگیش او 296 سکه ی 100 تومنی 48 سکه ی 50 تومنی ،19 تا اسکناس 500 تومنی 16 تا اسکناس 1000 تومنی و 2 تا اسکناس 2000 تومنی و یک اسکناس مچاله شده ی 5000 تومنی پیدا کرد یعنی در مجموع 66 هزار و 500 تومن و در برابر به دست آوردن این مبلغ او زیبایی دل انگیز طلوع خورشید درخشش 31369 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ها در حالی که از شکلی به شکلی دیگر درمی آمدند، ندید پرندگان در حال پرواز، در خشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد. سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 1:11 :: نويسنده : ريحون
داستان عشق عجیب و غریب یک مرد و زن چینی، اخیرا رسانهای شده است و توجه زیادی به خود جلب کرده است. بیش از پنجاه سال پیش، «لیو» که یک جوان ۱۹ ساله بود، عاشق یک زن ۲۹ ساله بیوه به نام «ژو» شد. در آن زمان عشق یک مرد جوان به یک زن مسنتر،غیراخلاقی بود و پسندیده نبود. برای جلوگیری از شایعات این زوج تصمیم گرفتند، فرار کنند و درغاری در استان ژیانگجین زندگی کنند. در اول زندگی مشترک آنها بیچیز بودند، نه دسترسی به برق داشتند و نه غذایی، طوری که مجبور بودند از گیاهان و ریشه درختان تعذیه کنند و روشنایی خود را با یک چراغ نفتی تأمین کنند.در دومین سال زندگی مشترک، «لیو»، کار خارخالعادهای را شروع کرد، او با دست خالی شروع به کندن پلکانهایی در دل کوه کرد، تا همسرش بتواند به آسانی از کوه پایین بیاید، او این کار را پنجاه سال ادامه داد. نیم قرن بعد در سال ۲۰۰۱، گروهی از مکتشفین، در کمال تعجب این زوج پیر را همراه شش هزار پله کنده شده با دست پیدا کردند. هفته پیش «لیو» در ۷۲ سالگی در کنار همسرش فوت کرد. «ژو» روزهای زیادی در کنار تابوت همسرش سوگوار بود. دولت چین تصمیم گرفته که «پلکان عشق» و محل زندگی این زوج را حفظ کند و آن را تبدیل به یک موزه کند. خوش به حال ژو هيچكي منو دوست نداره. دقيق يادم نيست چند روز گذشته بود كه توي شهر مدينه بوديم ولي يه روز قرار شد همه دسته جمعي با 3 تا اتوبوس بريم زيارت دوره(يعني چند تا مسجد كه مال زمان پبامبر بود و ببينيم البته كوه احد ام بود) خلاصه ما صبح بعد از صبحانه سوار اتوبوس شديم كه راه بيفتيم حالا از همه اينا بگذريم كه من تا حالا تو عمرم انقدر مسجد نرفته بودم ولي خب تا ساعت 12 ظهر طول كشيد موقع برگشت روحاني گروهمون توي اتوبوس ما بود من و مامانم ام صندلي پشت راننده نشسته بوديم اين آقاي آخوند ما با چند تا از آقايون هم سفرمون شروع كردن به سوال كردن از آقاي راننده در باره زندگيش و براي بقيه (يعني ماها كه نزديك تر بوديم) ترجمه ميكردن مكالمشون به اين صورت بود: _ چند تا زن داري؟ _ 2 تا _ چند تا بچه داري؟ _ 11 تا .6 تا دختر 5 تا پسر _ هر 2 تاشون توي 1 خونه زندگي ميكنن؟ _ آره _ با هم مشكل ندارن؟ _ نه اگه دعوا بكنن بهشون ميگم از خونه من برن بيرون تازه براي چشم و هم چشمي بيشتر منو تحويل ميگيرن.خودت چند تا زن داري؟ _ يكي. ما تو ايران اگه 2 تا زن داشته باشيم اولي ميگه برو خونه دومي. دومي ميگه برو خونه اولي آخرشم بايد بري مسجد بخوابي. ((البته ابن خلاصش بود بدون حاشيه)) بعد با خودم گفتم اين كه يه راننده معموليه تازه اوضاع ماليشم خوب نيست 2 تا زن داره حتما پولداراشون حرمسرا دارن ديگه تازه بد تر از همه اينكه اينم فهميدم كه رنهاشون تا سال 2006 حتي شناسنامه نداشتن بعد توي دانشگاه ام فقط اجازه دارن توي 2 تا رشته تحصيل كنن 1.پرستاري 2.علوم پايه اونم فقط براي تدريس به خانوم ها يه چيز ديگه اينكه ميگن در زمان پيامبر اعراب جاهل بودن تازه مثلا الان عاقل تر شدن ببينين اون موقع چي بودن. سه شنبه 15 فروردين 1390برچسب:, :: 23:36 :: نويسنده : ريحون
توي كشور عربستان بيشتر قدرت حكومت دست وهابيونه من هميشه فكر ميكردن وهابي رو به مسلموناي اهل سنت ميگن بعد توي اين سفر فهميدم كه با هم فرق دارن.مي خواستم چند تا از عقايدشون و براتون بگم شايد شما ام مثل من به اطلاعاتتون افزوده بشه. البته اول اينو بايد بگم كه: اهل سنت چهار مذهب فقهي معروف دارند كه عبارتند از: 1. مذهب حنفي2. مذهب مالكي3. مذهب شافعي. .4مذهب حنبلي اين براي رفع ابهام بود چگونگی شکل گیری فرقه وهابیت مدعوامل شکل گیری فرقه وهابیت مانند برخی از فرقههای دیگر، ریشه در مبانی و عملکرد رهبران و بنیانگذاران آن دارد بر این اساس لازم است مبانی و عملکرد بنیانگذار این فرقه بررسی شود.این فرقه منسوب به "محمد بن عبدالوهاب" از مردم "نجد" است که در سال 1115 هجری قمری در شهر عُیینه متولد شد که پدرش در آن شهر قاضی بود. وی از کودکی به مطالعه کتابهای تفسیر و عقاید و حدیث سخت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدر خود که از علمای حنبلی بود آموخت. محمد بن عبدالوهاب از آغاز جوانی، بسیاری از اعمال مذهبی مردم "نجد" را زشت می شمرد. او در سفری که به زیارت خانه خدا رفته بود، بعد از انجام مناسک حج به "مدینه" رفت و در آن جا توسل مردم به پیامبر را که نزد قبر حضرت انجام می دادند، انکار کرد سپس به "نجد" مراجعت کرد و از آن جا به بصره رفت و مدتی در آن شهر ماند و با بسیاری از اعمال مردم آن شهر نیز مخالفت کرد. مردم بصره وی را از شهر خود بیرون کردند. در این هنگام که 1139 هجری بود، پدرش عبدالوهاب از "عیینه" به "حریمله" انتقال یافت. وی با پدرش همراه شد و کتابهایی را نزد پدر فرا گرفت و به انکار عقاید مردم "نجد" پرداخت به این مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت همچنین بین او و مردم "نجد" منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت تا اینکه پدرش "عبدالوهاب" در سال 1153 از دنیا رفت. وی پس از مرگ پدر به اظهار عقاید خود پرداخت و قسمتی از اعمال مذهبی مردم را انکار کرد. جمعی از مردم حریمله از وی پیروی کردند و کار وی شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عینیه رفت. رییس شهر عیینه در آن وقت عثمان بن حمد بود. عثمان عقاید شیخ را پذیرفت و او را گرامیداشت و قول داد که وی را یاری کند. شیخ محمد نیز اظهار امیدواری کرد که همه اهل نجد از عثمان بن حمد حمایت کنند. خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به امیر احسا رسید. وی نامه ای برای عثمان نوشت که سرانجام عثمان عذر شیخ را خواست و او را از شهر بیرون کرد. شیخ در سال 1160 پس از آن که از عیینه بیرون رانده شد، رهسپار درعیه از شهرهای معروف نجد شد. در آن وقت امیر درعیه، محمد بن مسعود جدّ آل سعود بود. وی به دیدن شیخ محمد رفت و به وی عزت و نیکی را بشارت داد. شیخ محمد نیز غلبه و قدرت محمد بن سعود را بر همه بلاد نجد بشارت داد بدین ترتیب ارتباط میان آن دو شکل گرفت. حمایت محمد بن سعود از شیخ مح موجب شد که وی بر عقاید و افکار خود پافشاری کند. هر کدام از مسلمانان که از عقاید وی پیروی نمی کردند، کافر محسوب می شدند و برای جان و مال و ناموس آنان ارزشی قایل نبود. جنگهایی که وهابیان در نجد و خارج از آن از قبیل یمن و حجاز و اطراف سوریه و عراق می کردند بر همین پایه قرار داشت. هر شهری که با جنگ و غلبه بر آن دست می یافتند برای آنها حلال بود. کسانی که با عقاید او موافقت می کردند باید با وی بیعت کنند و اگر کسانی به مقابله بر می خاستند باید کشته شوند و اموالشان تقسیم می شد. طبق این رویه مثلاً از اهالی یک قریه به نام فصول در شهر احسا سیصد مرد را به قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند! سرانجام شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت و پس از وی پیروان او به همین روش ادامه دادند مثلاً در سال 1216 امیر سعود سپاهی مرکّب از بیست هزار را مجهز کرد و به کربلا حمله ور شدند. سپاه وهابی جنایات بسیاری در شهر کربلا انجام دادند، از جمله پنج هزار تن و یا بیشتر را به قتل رساندند آیین وهابیت بر اساس عملکرد، عقاید و باورهای شیخ محمد بن عبدالوهاب شکل گرفت. امروزه نیز این فرقه بر عقاید شیخ محمد و دیگر رهبران آن پافشاری می کردند. عقاید وهابیت فرقه وهابیه مبتنی بر اصول و عقایدی است که به بعضی اشاره می شود، وهابیها معتقدند که هیچ انسانی نه موحد است و نه مسلمان مگر این که اموری را ترک کند به هیچ یک از رسولان و اولیا توسّل نجوید. هر کس اقدام به این کار کند، مشرک می باشد* از این رو وهابیان زیارت قبر پیامبر و ائمه(ع) را جایز نمی دانند و معتقدند هر کس از پیامبرطلب شفاعت کند، مانند این است که از بتها شفاعت خواسته است. از مسایل دیگری که وهابیان دربارة آن حساسیت خاصی دارند، تعمیر قبور و ساختن بنا روی قبر پیامبر و اولیای الهی و صالحان است. برای نخستین بار این مسئله را "ابن تیمیه" و شاگرد معروف او "ابی القیم" عنوان کرد و بر تحریم ساختن بنا و لزوم ویرانی آن فتوا داده اند بر همین اساس سعودیها هنگامی که در سال 1344 هجری بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلط پیدا کردند، به فکر افتادند که برای تخریب مشاهد و آثار خاندان رسالت و صحابه پیامبر مستمسکی به دست آورند و اقدام کنند. وهابیان بر این باورند که مسلمانان در طی قرون از آیین اسلام منحرف شده اند و در دین خدا بدعتهایی نهاده اند که با شرع اسلام مخالف است بر این اساس باید از اصولی که پیامبر(ص) تعیین کرده است، پیروی کرد بنابر عقاید وهابیان، هیچ کس حق ندارد به رسول خدا سوگند یاد کند و از الفاظی مانند: به حق محمد استفاده کند* زیرا قسم خوردن به دیگران و درخواست حاجت از غیر خداوند با آیات قرآن منافات دارد: "فلا تدعوا مع الله احداً".* وهابیون به جنگ با دیگر فرقهها و مذاهب اسلامی معتقد هستند و مدعی اند باید به آیین وهابیت در آیند یا جزیه دهند از این رو همیشه مسلمانان دیگر را به کفر متهم نموده، اموال و نوامیس بقیه را حلال می دانند. آنان می گویند که هر کس مرتکب گناه کبیره شود، کافر است.* وهابیان در ادامه راه اهل سنت به مخالفت با تشیع پرداختند که این مخالفت شدیدتر بود. آنها گذشته از اختلاف با احکام و مسایل فرعی حتی از نظر اصولی و فکری نیز با تشیع مخالف بودند. آنها ازدوستی با اهل بیت (ع) دم میزدند ولی مدعی بودند که در این راه غلو نمی کنند . گرچه آرامگاه امامان شیعه در مدینه اولین جائی بود که توسط آنها ویران شد. آنها شیعیان را از هم تفکیک نمی کردند و همه فرق شیعه را یکی می دانستند این در حالی است که خود شیعه امامیه افراط و تفریط های نظری و عملی برخی دیگر از فرق شیعه و جریان های منحط و منفی تصوف و عرفان را قبول ندارد و حتی شیعیان غلوکننده در این مسیرها را خارج از تشیع می داند. روش وهابیان در برخورد با تشیع بیشتر بر پایه جعل٬ دروغ و تهمت است و در این مخالفت ها مواضع فکری و اصولی مهمی که قابل مقایسه با مکتب و اصول شیعی باشد را نداشته اند. سلام به همه دوستان هر جايي كه ميرم همه پيشاپيش عيدو تبريك گفتن تارو بعد از سال تحويل ام بازم عيد و تبريك گفتن در كل مي خوام بگم كه مي دونم خيلي ديره براي اينكار چون همه 13 هم به در كردن ولي خب تاخيرم بي دليل نيست اول اينو بگم سال 1390 مبارك ما آدما جالبيم هميشه اول يه دوره از زندگيمون با خودمون تصميم ميگيريم بهتر باشيم كلي برنامه ريزي ميكنيم شايد تعداد كمي از آدما اين فكر و خيالاشون يادشون بمونه كه البته خيلي كم هستند ولي خودمونيم اكثرمون يادمون ميره مثلا خود من بچه تر كه بودم اول مهر ميگفتم من درس مي خونم بعد كه اومدم دانشگاه همين حرف و اول هر ترم ميزنم حالا دقيقا براي سال جديد ام همينطوره كلي تصميم ميگيرم مثل سال قبل نباشم ولي خيلي يادم بمونه 1 ماهه دوباره روز از نو روزي از نو. اميدوارم كه شما اينطوري نباشين منم بهتر بشم. حالا علت تاخير و بگم: من رفته بودم مسافرت رفته بودم يه جايي كه آخرين اميد همه بود براي آدم شدن من كه بازم همرو نا اميد كردم بله رفته بودم مكه اونجا ام دسترسي به اينترنت نداشتم.خلاصه بگم مدينه يه حال داشت مكه و خونه خدا ام يه حالي بود.2تاش خوب بود ولي براي اولين بار ديدن خونه خدا و عظمتش يه چيزيه كه نميشه وصف كرد بايد خودت امتحانش كني با اينكه من آدم مذهبي نيستم ولي اونجا يه جوره ديگه بود برام. راي از شلوغيش بگم كه وحشتناك بود.اين عكس حاصل دسترنج خودمه. اينجا نزديك نمازه همه ايستادن.
اينم در حالت عادي:
خلاصه ما كه رفتيم آدم نشديم ولي اگه از دل تنگياش صرف نظر كنيم خيلي خوب بود به من كه خيلي خوش گذشت.ايشاالله شما ام برين. سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 20:45 :: نويسنده : ريحون
چهارشنبهسوری نام جشنی است که تغییر یافته مراسم باستانی پنج روز آخر سال به نام پنجه دزدیده یا اندرگاه است. این جشن برگرفته از آیین زرتشتی است که ایرانیان از ۱۷۰۰ سال پیش از میلاد تاکنون در پنج روز آخر هر سال، آن را با برافروختن آتش و جشن و شادی در کنار آن برگزار میکنند. در گاهشماری زرتشتی یک سال شامل ۳۶۵ روز یا ۱۲ ماه است که هر کدام دقیقاً ۳۰ روز بوده و ۵ روز انتهایی سال جدا از ماهها بهحساب میآمده و «پنجه» نامیدهمیشود که البته در هر ۴ سال یک بار ۶ روز میشود. در این گاهشمار روزی به عنوان چهارشنبه و به طورکلی ۷ روز هفته وجود ندارد بلکه ۳۰ روز ماه و ۵ روز انتهای سال هرکدام با نام خاصی نامگذاری میشود. ایرانیان قبل حمله تازیان این ۵ روز آخر سال را با روشن کردن آتش جشن میگرفتند و بر این اعتقاد بودند که در این ۵ روز ارواح درگذشتگان به زمین سفر میکنند و با همراه خانوادههایشان و برای آنها برکت، دوستی و پاکی در سال آینده طلب خواهندکرد ولی بعد از حمله تازیان به دلیل مخالفتهای آن روزگار در برپایی این مراسم ایرانیان روز چهارشنبه را که نزد اعراب نحس بوده را انتخاب کردند و آتش افروزی در این روز را با نحسی آن روز توجیه کردند. واژه «چهارشنبهسوری» از دو واژه چهارشنبه که نام یکی از روزهای هفتهاست و سوری که به معنی سرخ است ساخته شدهاست. آتش بزرگی تا صبح زود و برآمدن خورشید روشن نگه داشته میشود که این آتش معمولا در بعد از ظهر زمانی که مردم آتش روشن میکنند و از آن میپرند آغاز میشود و در زمان پریدن میخوانند: «زردی من از تو، سرخی تو از من» در واقع این جمله نشانگر یک تطهیر و پاکسازی مذهبی است که واژه «سوری» به معنی «سرخ» به آن اشاره دارد. به بیان دیگر شما خواهان آن هستید که آتش تمام رنگ پریدیگی و زردی، بیماری و مشکلات شما را بگیرد و بجای آن سرخی و گرمی و نیرو به شما بدهد. چهارشنبهسوری جشنی نیست که وابسته به دین افراد باشد و در میان پارسیان یهودی و مسلمان، ارمنیها، ترکها، کردها و زرتشتیها رواج دارد. در حقیقت این جشن و نقش بارز آتش در آن به علت احترام گذاشتن به دین زرتشتی است. صاحب تاریخ بخارا از برگزاری رسمی که ” عادت قدیم ” و با افروختن آتش در ” شب سوری ” ( پیش از نوروز ) همراه بوده خبر می دهد : … آنگاه امیر سدید ( منصور بن نوح ) به سرای نشست، هنوز سال تمام نشده بود که چون شب سوری، چنان که عادت قدیم است، آتشی عظیم افروختند و پاره ای آتش بجست و سقف سرای در گرفت و دیگر باره جمله سرای بسوخت و … امروز، با رسمیت یافتن تقویم مصوب ۱۳۰۴، دیگر از جشن های پنجه ( که در خوارزم، آغاز سال، و در پارس پایان سال بود ) کمتر نشانی میتوان یافت. چهار شنبه سوری پایان ماه صفر نیز – تا آن جا که آگاهی در دست است – فراموش شده، و تنها با برگزاری مراسم چهار شنبه آخر سال یا چهارشنبه سوری، که در بر دارندهً رسم هایی از فرهنگ عامه است، مردم به پیشواز نوروز می روند. چه بودیم و چه شدیم ! در هر صورت 4 شنبه سوري همتون مبارك شنبه 21 اسفند 1389برچسب:, :: 15:29 :: نويسنده : ريحون
یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند. در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود. قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. ……. پس ياد گرفتيد چي كار كنيد ديگه، اگه ببر به شما و همسرتون حمله كرد به ايشون بگيد عزيزم شما فرار كن من خودم جلوي ببر رو مي گيرم! پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
نويسندگان |
|||||
|