وبلاگ جدید
 
دختر آسموني
شنبه 19 مرداد 1392برچسب:, :: 23:39 ::  نويسنده : ريحون

دوستای گلم اگر دستبند دوستی و بافتنش رو دوست دارید به این وبلاگ سر بزنید الگوهای جدید و قشنگی واستون میزارم حالشو ببرین مهر شده

 

 

www.friendship.blogdehi.com

دو شنبه 13 خرداد 1392برچسب:, :: 1:49 ::  نويسنده : ريحون

 دلم میخاد یه جا باشم تنهای تنها فقط خودم باشم و خودم نه کسی دوسم داشته باشه نه کسی و دوست داشته باشم چون همش وظیفه اس احساس مسئولیت فکرم مشغوله اشکم دم مشکمه بی انگیزه ام انقدر بهم حکم شده که چه کارایی خوبه چه کارایی بد خسته از روزمرگی خسته از دوست داشتن و دوست داشته شدن خسته از درس و کار خسته از پدر و مادر طالب شادی واقعیم یه خنده و خوشی از ته دل تو این اوضاع کسی که دوسش داری بهت بگه یه شک میخا میخام پول دستم اومد برم تنها مسافرت خوش بگذرونم یعنی چی؟؟؟؟؟؟یعنه تو توی خوشیش جایی نداری یعنی حتی تو ام واسش خسته کننده شدی یعنی برو بمیر یعنی. . .  . 

کلا زندگی تعطیل انقدر بکش تا بالا خره یه روز خدا بهت لطف کنه بمیری 

والا بهتر از این زندگیه فلاکت بار و پر از عذابه 

یک شنبه 18 فروردين 1392برچسب:, :: 20:43 ::  نويسنده : ريحون

 بزار اسمم روی  اسم تو بمونه    

 نزار این جدایی دستمو بخونه 

نزار این روزای خوبمون تموم شه      

نمیخام که زندگیم بی تو حروم شه

دل من هیچکس و غیر تو نمیخاد      

با دل هیچکی به جز تو راه نمیاد

اخه تو عشقمی جز تو کیو دارم      

 که شبا سر روی شونه هاش بزارم

بی تو تموم دنیام         بی تو حروم رویام          

  این دل بی تو میمیره

دنیام بی تو هیچه       عطر تو میپیچه          

 این دل بی تو میمیره

فکر میکردم که برات عادیم خسته شدی    

  عزیزم نفهمیدم شاید تو وابسته شدی

کاش بدونی که نگاتو به یه دنیا نمیدم        

عشق من بودی و من بودنتو نفهمیدم

بی تو تموم دنیام         بی تو حروم رویام          

   این دل بی تو میمیره

دنیام بی تو هیچه       عطر تو میپیچه        

   این دل بی تو میمیره

   

 

دوست داشتم اهنگشو همینطوری خاستم بنویسمشخیلی عشقولانه اس

یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, :: 23:37 ::  نويسنده : ريحون

 میبینم که چند وقتیه نیستم خب دیگه مشغله زیاد و شوهر و بچه و . . . .  وقتی نمیمونه که

خب چی بگم بهونه نیارم یکی نیس بگه تو که بیکار تر از خودت خودتی درس ام که نمیخونی اون غیبتای سر کلاسم که  . . . . (منظور پیچوندن خودمونه)خو حد اقل یه سر به این وبلاگ بزن.راستش اون موقع که تصمیم گرفتم این وبلاگ و بزنم یه دوستی داشتم که به اسرار اون این وبلاگ به وجود اومد سر کل کل اولش بعدم کم کم علاقه مند شدم و تند تند بهش سر میزدم الان قریب 2سال که دیگه حس و حال چیز نوشتن ندارم قبلا تا بیکار میشدم یه خودکار بر میداشتم و رو یه تیکه کاغذ هر چی گیرم میومد مینوشتم و اگه خوب میشد اینجا منتقل میکردم ولی حالا دیگه دستم به قلم نمیره اصلا مثل قبلنا ذوق و شوق این کارارو ندارم .هییییییییییییییییییی پیر شدیم دیگه دوستای خوب و که از دست میدن ادما زود شکسته میشن زود بی اعصاب میشن و به جای اینکه کم کم پیر شن تند تند پیر میشن.

البته البته از اونجایی که همیشه خانوما 14 سالشونه منم پیر نشدماااااااا ولی تو بعضی کارا انگیزه قدیمم و ندارم مثل همین وبلاگ نویسی و این حرفا دیگه.

یک شنبه 3 دی 1391برچسب:, :: 22:39 ::  نويسنده : ريحون

اووووووووووووف جاتون خالی امروز از کلاس اومدم بیرون یکی از دوستام و ببینم بعد قرار بود از کیفم بهش چیزی بدم

منم پرو پرو رفتم جلو چشم استاد کیفم برداشتم اومدم بیرون پشت سرم استاد در و بست (از این کلاسا که فقط از داخل درش باز میشه)خلاصه دیگه مارو راه نداد بریم تو.راستش تا حالا استادی باهام اینطوری باهام رفتار نکرده بود بهم بر خورد البته منم یه مقداراتی پرووووو تشرف دارم.باز خوبه از این کلاسایی بود که من و جو گرفته بودم درس میخوندم غیبت ام نداشتم(حتی یه بار)اینا هست که خیالم راحته نمیندازتم.

به نظر میرسه هفته دیگه باید برم پاچه خاری خیلی عصبانی بودااااا.

 

 

نتیجه اخلاقی:خیلی پرو نباشین

دو شنبه 15 آبان 1391برچسب:, :: 19:23 ::  نويسنده : ريحون

خسته از همه چیزم دیگه کم اوردم هر کی تو جال خودشه نه یه مامان درست جسابی دارم نه بابایی همه به فکر مامانم ام اونم که فقط بلده دق دلیشو سر من خالی میکنه هر کار میکنم اخرم طلبکاره دیگه هیچی نمیخام دوست دارم تنها باشم فقط همین

 

چهار شنبه 10 آبان 1391برچسب:, :: 22:14 ::  نويسنده : ريحون

خدای بزرگم بهم قدرت بده تا به چیزی که میخام برسم خدایا علمی به من عطا کن jh راه درست و انتخاب کنم خدایا دیگه با تو نمیخام رسمی حرف بزنم خسته ام خودت با مرامی میدونی من چی میخام یه حالی به ما بده دیگه.من نوکرتم

پنج شنبه 20 مهر 1391برچسب:, :: 18:58 ::  نويسنده : ريحون

تا حالا شده یه مدت طولانی یه چیزیو بخواین بعد به رسیدنش نزدیک بشین؟؟؟؟؟

من الان اینطوریم ولی پر از استرس دارم میمیرم ووووووووی نمیدونین کهههههههههههههه

تورو خدا هر کی اینو میخونه واسم دعا کنه کارم okبشه

سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, :: 12:7 ::  نويسنده : ريحون

قاطی کردم بد جور توی بزرگترین تصمیم زندگیم موندم نمی دونم همین طرف بمونم یا از همه چیزایی که الان دارم بگذرم و برم سراغ چیزی که فکر میکنم درست تره

کاش به دنیا نیومده بودم

شنبه 20 اسفند 1390برچسب:, :: 23:17 ::  نويسنده : ريحون

خیلی باحاله وقتی نوشته های قدیمیتو میخونی یاد اون موقع که کجای زندگی بودی و وقتی اینو مینوشتی چه حالی داشتی میفتی عججججججججججججب

به این میرسی که تو این مدت چقدر همه چیز عوض شده حتی خودت افکارت

سال پیش توی فلان روز چه حس و حالی داشتی ولی امسال یه جور دیگه بوده میتونی خیلی راحت تر تغییرات و لمس کنی.مثل عکس میمونه اون تغییرات ظاهری و نشون میده این نوشته ها و خاطرات تغییرات درونی و زندگی و یاد اوری میکنه به صورت مستند.اووووووووووووووووووف رفتم تو فاز فلسفییییی

 

بیخیال بابا این چیزا به ما نیمیاد.قدیما خل بودم الان خل تر شدم.همین

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 22:33 ::  نويسنده : ريحون

قانون حق تقدم:اول نیسان مِره،بعد مو،بعد هرکی تِنیست

کاربرد راهنما:فقط تو عروس کشون به صورت جُفتی مِزنِم ،در مواقع عادی آرنج رِ از شیشه ماشین مِدم بیرون وعین بال کِفتر چاهی تِکون مِدم چراغ قرمز،

ورود ممنوع،دور زِدن ممنوع،ورود آقایان ممنوع و... بِرِ موتور سِوارا تعریف نِرِفته و موتور سِواری که نِتِنه از تو پیاده رو بِره موتور سوار نیست

چراغ زرد یعنی:گاز بِده یره فِس فِس نکو قِرمز رَف

انواع بوق: بوقِ یِواش یعنی:سِلام نوکَره دِیی

تک بوق یعنی:بِرِسونُمت

دو بوق یعنی:پَنرا دو نِفر

بوق ممتد یعنی:بِکِش کنار یَره نیسان آبی دِره میه

 

دوستان مشهدی نارحت نشن من خودمم بله. . . . . .

چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:, :: 22:26 ::  نويسنده : ريحون

میبینم که ما نیستیم همه خوشحالن و خبری از ما نمیگیرن ولی با عرض پوزش من برگشتم راستش حرفی ود برای گفتن یه بار همتون رفتین سر کار دیگه گفتم از این کارا نکنم بچه خوبی شدم

خلاصه دیگه اگه بشه از این به بعد بیشتر مطلب میزارم

 

پنج شنبه 19 آبان 1390برچسب:, :: 22:34 ::  نويسنده : ريحون

اه اه اه از اینکه بگم دلم گرفته متنفرم اونم حالا که بعد از مدتها میخوام یه چی بنویسم ولی خب گرفته دیگه.

این مدت چند بار خواستم چیزی بنویسم ولی راستش حسش نبود.امشب یهو جو مارا گرفت.

تا حالا شده همه چیز خوب باشه هیچ مشکلی وجود نداشته باشه ولی بازم ناراحت باشین؟خب الان من اونطوریمالبته نا گفته نماند که من یه مقدار زیادیییییییییی کم هم دارم.آخه یکی نیست بگه دختر خوب همه چیز که خوبه دیگه چه مرگته؟خود آزاری داره مگه؟گویا دارم دیگه.میدونی یه حس عجیبیه همش فکر میکنم میخواد یه اتفاق بدی بیفته استرس دارم تو دلم خالیه خالیه.

احتمالا دارین میگین برو بابا انقدر بی غمی داری الکی واسه خودت فکر و خیال میکنی.خب خودم ام همین و میگمبیخیال دنیا بابا هر طوری که فکر کنی همونطوری میگذره پس نتیجه گیری اخلاقی اینه که:سخت نگیر بابا

این نیز بگذرد.

دقت کردین سز کاری بود؟

باور کنین با انگیزه قبلی نبود هر چی اومد تو ذهنم نوشتم میدونم الکیه هااااااا ولی . . .

شنبه 2 مهر 1390برچسب:, :: 23:18 ::  نويسنده : ريحون

چه حس عحيبي داره اين فصل نه خودش تكليفش با خودش مشخصه نه ما باهاش.يه روز باروني يه روز آفتابي يه روز فقط ار تو آسمونه و حالش گرفته اس و . . .

حالا اول مهر خوشحال باشيم كه سال تحصيلي شروع ميشه يا از همين موضوع ناراحت باشيم؟اگه بشه كه من از ابهام بيام بيرون خيلي خوب ميشه.12 سال درس خونديم نفهميديم بايد چه حسي داشته باشيم الان بعد از اون اين سومين ساليه كه نميرم مدرسه راستش حس خاصي ندارم خب ديگه دانشگاه اون جو مدرسرو نداره براي همين اين مسئله مجهول مونده توي اون 12 سال بايد ميفهميدم كه نفهميدم.عجب من چطوري تا اينجا كشوندم خودمو با اين هوش سرشارم؟؟؟؟

واي واي ياد اون موقع ها ميفتم كلي ميخندم.وقتي بهمون مشق ميگفتن مخصوصا وقتي يه درس طولاني بود چقد جا ميزديم كه كم بشه.بعدم كلي ذوق ميكرديم كه چقدر زرنگيم.الكي خوش بوديمااااااااااااااا.

كاش الانم ميشد الكي خوش بود.

چهار شنبه 9 شهريور 1390برچسب:, :: 19:19 ::  نويسنده : ريحون

عجب دنيايي شده هيچكي آدم و نميبينه خوب باشي بد باشي خوشحال ناراحت همه سرشون تو كاره خودشونه فقط مي خوانت براي خواسته هاي خودشون البته اونم تا وقتي كه هر حالي كه داري بروز ندي زد حال ام نشي چرت و پرت ام نگي كه اعصابشون ناراحت بشه.

چرا ديگه نميشه به هيچكس اعتماد كرد؟همه آدما شدن بازيگر فيلم بازي ميكنن براي رسيدن به خواسته هاي خودشون.دنيا پر شده از آدماي خود خواهي كه هيچ چيز و هيچكس و نميبينن به جز خودشون.

 

پنج شنبه 26 خرداد 1390برچسب:, :: 19:29 ::  نويسنده : ريحون

به به سلام به همه مردا (كسايي كه اعتماد به نفسشون بالاست كه نا مردن ولي خودشون و مرد ميدونن ديگه با خودشونه كه به خودشون ميگيرن يا نه)

هر چند تو اين روز بيشتر ميگن روز پدره ولي خب روز مرد ام هست ديگه تبريك به همه ي بابا هاي مهربون دنيا كه البته من عاشق بابا جونم هستم .بعدش تبريك ميگم به آقايون خواننده اين مطلب اگه بزرگ شدين يا به اصطلاح مرد شدين كه هيچي اگرم نشدين ايشالا ميشين نا اميد نباشين

اينم گذاشتم براي نمونه كه انتخاب با خودتون باشه هر رنگي دوست دارين خودتون برين بخرين

چهار شنبه 11 خرداد 1390برچسب:, :: 22:37 ::  نويسنده : ريحون

اگه گفتين امروز چه روزيه؟

نمي دونين؟واقعا يعني روزه به اين مهمي وجود داره و شما ازش خبر ندارين؟

عجب.باشه خب من ميگم بهتون ولي دفعه آخرمه هاااااااااااا.بايد يادتون بمونه.

امروز يه آدم گل به آدم نمونه و بي نظير به دنيا اومده البته نه دقيقا همين الان و امروز هاااااااااااااااا.20 سال پيش اين اتفاق مهم افتاده.بله كاملا درسته امروز تولد منه.

هورا هورا تولدم مبااااااااااااااارك.همه با هم تولد تولد تولدت مبارك. . . . . . . .

وااااااااااااااااي فكر كنين من 20 سالم شد آخه كي باورش ميشه من؟20؟عمرا.

هر چند خانوما نبايد سنشون و لو بدن ولي من كه با شجاعت بسيار زياد به همتون گفتم

نكته1:هر كس خواست كادو بده بگه تا من آدرس بدم خدمتشون.

نكته2:اينو آخر شب نوشتم كه دوستاني كه يادشون رفته بود اتفاقي از اينجا پي به اين موضوع نبرن يا به عبارتي تقلب نكنن.

سه شنبه 3 خرداد 1390برچسب:, :: 23:5 ::  نويسنده : ريحون

آقا روز ولنتاين و گفتيم روز دوست داشتنه خب كسي دوسمون نداشت خب بهمونم تبريك نگفت بابا به خدا من مونثم حداقل امروز و بهم يكي تبريك ميگفت دلم خوش ميشد كه يكي منو ميبينه.يوهو منم اينجام كسي منو ميبينه؟به خدا منم وجود ارجي دارم منم هستم.به جاي تبريك امروز و ديروز همه با من دعوا داشتن.اييييييييي خداااااااااااااا چي ميشد يكي منم ميديد؟؟؟؟؟؟؟

كسي كه به ما تبريك نگفت ولي من به همه خانوماي عزيز مخصوصا مامانا روز زن و تبريك ميگم.به اميد روزي كه يكي ام منو ببينه.

شنبه 24 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 20:25 ::  نويسنده : ريحون

وقتي حرف دوست داشتن مياد وسط هر كسي ياد يه چيزي يا يه كسي ميفته كه براش دوست داشتن و تداعي ميكنه.

اون چيز ميتونه هر چي باشه ممكنه يه هديه باشه يه آهنگ يا هر چيز ديگه باشه.يا اون كسي كه يادش ميفتيم ميتونه كسي باشه كه دوسش داشتيم يا دوسمون داشته (اينم بگم كه احتمال داره هنوزم اين دوست داشتنه ادامه داشته باشه)ولي حالا يه سوال پيش مياد اصلا دوست داشتن يعني چي؟؟؟

يعني بگيم دوست دارم اونم بگه منم دوست دارم.من بميرم تو نميري.همين؟

نخير.دوست داشتن شكلاي مختلف داره.هر كسي به يه شكلي دوست داشتنشو ثابت ميكنه كه البته به نظر من اينكه در عمل به طرفت ثابت كني كه دوسش داري از همه مطمئن تره.

حالا مسئله مهم تر اينجاست كه اين دوست داشتنه اين من بمييرم تو نميريه از بين ميره يا نه؟؟

من كه ميگم نه.الن مي خواستم بگم مگر در يه حالت اونم خيانته.كه نظرم عوض شد در اين صورت ام با اينكه ممكنه با رفتار هاي غلطي كه ببيني سرد بشي و يا حتي به ظاهر بگي كه ديگه دوسش نداري ولي ته ته ته ته دلت بازم اون حس دوست داشتنه وجود داره.

من كه اينطوري ام.هميشه دوسش دارم هر چي كه بگه هر كاري كه بكنه.حتي اگه مال من نباشه با اينكه سخت ترين حالته و كلي عذاب آور ولي حسم همونه كه بوده.

 

 

چهار شنبه 21 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 9:51 ::  نويسنده : ريحون

هيچوقت زندگي اونطوري كه ما فكر ميكنيم پيش نميره.به نظرم بهترين اسم براي اين چيزا همون توهم باشه.پس بيايد اين توهماتمون و فراموش كنيم و توي دنياي واقعي و با حقايق زندگي كنيم.

 

شنبه 9 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 16:2 ::  نويسنده : ريحون

14 سال قبل كه هنوز خيلي جوون بودم و مثل الان پير نشده بودممنطورم سال 76 وقتيكه كلاس اول بودمه.

يه معلم داشتم كه عاشقش بودم و هستم اسمش پري بود كه بهش مي گفتيم پري جون.(البته رفته رفته با بزرگ شدنم و عاقل شدنم از علاقم به معلم ها كمتر شد)

حال بگزريم امروز رفته بودم سراغ دفتر كلاس اولم دفتر مشق,ديكته,جمله سازي و البته رياضي كلي از همون يه كوچولو خاطراتي كه يادم بود برام ياد آوري شد بيشتر از اون چيزايي كه توي دفترام نوشته بودن منو تحت تاثير قرار داده بود مثلا بعد از هر ديكته كه نمره 20 نگرفته بودم آخر ديكته بعدي نوشته بودم :

پري جان اگر بيست نشدم ببخشيد.برام جالب بود كه توي دنياي بچگيم چقدر به اي چيزا اهميت ميدادم.اما حالا چي انگار از دنيا طلب كاريم همه چيز و ميندازيم گردن بقيه. نمره خوب نگرفتيم چون استاد مون بد درس داده يا بد نمره داده.توي كارامون دچار مشكل ميشيم ميگيم خب تقصير فلاني بود كه اين كارم اينطوري شد و خيلي چيزاي ديگه.

البته از اين مهم نميشه گذشت كه ما ديگه توي دنياي بچه ها نيستيم به قول يكي از دوستام دور و برمون كلي گرگ هست كه منتظر طعمه هستن تا بهشون حمله كنن از اين موردا زياده پس گاهي خوبه كه خودموونم گرگ باشيم.

یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:, :: 18:11 ::  نويسنده : ريحون

تا حالا از يك بچه 6 ساله پرسيدين كه براي تولدش چي ميخواد؟

من امروز پرسيدم,حدس بزنيد چه جوابي شنيدم

.

.

.

گفت:من يه ساعت براي اتاقم مي خوام چون ساعتم خراب شده.

فكر كنيد حتي اين بچه ام به ساعت و گذشت زمان اهميت ميده ولي خيلي از ماها ساعت ها رو پشت سر ميزاريم بدون اينكه به گذر زمان اهميت بديم مثلا خودمون ام بزرگ ميدونيم.

چهار شنبه 31 فروردين 1390برچسب:, :: 15:22 ::  نويسنده : ريحون

آخ كه چقدر فكر كردن سخته همينه كه مغزمون دست نخورده ميمونه ديگه براي همين بعدا دوباره ميشه توي يه بدن ديگه ازش استفاده كرد

امروز مثلا فكر كردم ببينم چي بنويسم هر كار كردم جواب نداد كه نداد.بلاخره تصميم گرفتم كپي برداري  كنم يه چيز آموزنده پيدا كنم تا شما هم استفاده كنيد.بعد از كلي گشتن هيچي بهتر از مكتوب پائولو كوئليو پيدا نكردم.

پير مردي محتضر,مرد جواني را به كنارش فرا خواند و برايش داستاني از پهلواني مي گويد:در دوران جواني به مردي كمك كرده بود زنده بماند به او پناه و غذا داده بود و از او مراقبت كرده بود. هنگامي كه مرد نجات يافته سر پناهي يافت تصميم گرفت به نجات دهنده اش خيانت كند و او را به دشمن بسپارد.

مرد جوان پرسيد: چطور فرار كرديد؟

پيرمرد گفت:من فرار نكردم.من مرد خائن بودم واما وقتي داستان را طوري تعريف ميكنم كه گويي خودم آن مرد پهلوان بوده ام مي توانم هر كاري را كه او براي من انجام داد درك كنم.

 

پس نتيجه ميگيريم كه . . . . .

بابا بيخيال نتيجه اخلاقيش همه خودشون ميدونن نتيجه اش چيه.

راستي سعي ميكنك دفعه بعدي بيشتر از مغزم استفاده كنم خودم يه چيز بنويسم.

سه شنبه 30 فروردين 1390برچسب:, :: 8:33 ::  نويسنده : ريحون

توي دانشگاه كه راه ميريم ادماي مختلف مي بينيم بعضي ها ترم اولي و تازه وارد بعضي ها ام كه خيلي بيشترن پيشكسوت هامون هستند.

دانشجو هامون به 2 دسته تقسيم ميشن 1.دانشجوهايي كه براي درس خوندن ميان دانشگاه

2.دانشجوهايي كه براي ساير امور به دانشگاه ميان و البته حضور فعالي هم دارن(ساير=متر كردن دانشگاه,نشون دادن تيپ جديدشون به ساير دوستان,دنبال يك همراه خوب بودن يا همون مخ زدن خودمون و. . . .)

خودتون مي دونيد جمعيت كدوم دسته بيشتر ديگه لازم نيست من بگم.

وقتي سر كلاس مي شينيم هر كسي يه حالي داره چند نفر (كه اغلب جلوي كلاس مي شينن)چشمشون يا به دست استاده كه داره چي مينويسه يا به دهان استاده كه حرفاشو روي هوا بزنن و خيلي زود نوت بردارن و جزوشون و كامل كنن.يه عده از بچه ها كه سرشون تو گوشيشونه ما مثبت انديشي مي كنيم و نميگيم به دوست غير هم جنسش اس ام اس ميدن ميگيم دارن با نرم افزار هاي علمي كه توي گوشيشون نصبه كار مي كنن.البته از اين موضوع مهم و قابل توجه نميشه گذشت كه هر 2 تا پسر يا 2 دختر كه كنار هم نشستن و اتفاقا با هم دوست هم هستند دهنشون توي گوش همديگه است و دارن پچ پچ ميكنند البته البته بازم بايد اينو بگم من از اونجاييي كه به همه چيز مثبت نگاه ميكنم نمي گم كه دخترا دارن در باره پسرا حرف ميزنن و پسرا هم درباره دختراي حاضر در كلاس حالا بگزريم از اينكه دارن مسخره مي كنن يا تعريف مي كنن و از حسنات همديگه حرف كيزنن ولي من ميگم دارن در باره جزوه كامل كردن و برنامه ريزي براي درس خوندن حرف مي زنن.

يه عده كثيري از بچه ها هم كه فقط حضور فيزيكي توي كلاس دارن فقط هستن كه استاد ديده باششون و چهرشون براش آشنا باشه و البته توي ليست استاد حضور بزنن.نه اينكه درس گوش نميدن هاااااااا نه فقط فكرشون اين طرف و اون طرف ميره دخترا تو فكر زدن مخ مامانه براي خريد فلان كفش و اينكه توي مهموني 2 هفته ديگه چي كار كنن كه از دختر پسر عمه همسايشون كم نيارن و . . .

وپسرا هم توي فكر اينكه زود تربايد جديد ترين مدل گوشي توي بازار و بخرن تا روي دوستشش كم بشه يا اينكه روي ماشينش يه سيستم خفن ببنده و بتركونه و البته ادامه داره كه ما صرف نظر ميكنيم اصلا فكر نكنين كه اينا توي مغزشونه نخير همواره به فكر درس خوندم و كسب علم و دانش هستند و خواهند بود.

حالا با همه توصيفات نتيجه ميگيريم كه ما دانشجو هاي با سواد و درس خوني داريم كه به هيچ چيز غير از درس فكر نميكنن كه قراره در آينده همه چيز و بسپريم بهشون.

اينو يادم رفت بگم ما و امسال ما كه توي دانشگاه ها هستيم و البته ويژگي هامون هم ذكر شد هر چي كه بشيم مطمئنا بهتر از الان كشور رو اداره خواهيم كرد.

 

نكته: البته به غير از من كه توي اين جمعي كه همه دارن درس ميخونن و به استاد گوش ميدن اينو نوشتم. 

یک شنبه 29 فروردين 1390برچسب:, :: 10:4 ::  نويسنده : ريحون

نمي دونم چي اسمشو بزارم حالا بماند. همين الان به صورت خيلي اتفاقي وقتي مامانم داشت فيلم ميديد(اسم فيلم:مكانيك)زير نويسشو خوندم فكر كنم بازيگر نقش اول يا دوم بود.

گفت:قضاوت خوب از تجربه مياد و تجربه از قضاوت بد به دست مياد.

خيلي جالب بود خواستم شما ام استفاده كنيد.

یک شنبه 28 فروردين 1390برچسب:, :: 20:25 ::  نويسنده : ريحون

دقت كردين پا توي هر مهموني كه ميزارين رفتارهاي مختلف حرفاي جور واجور ميبيني كه هر كدومشون ريشه متفاوتي داره.به نظر من اگه رفتاري ميبيني يا حرفي بهت زده ميشه كه مممكنه ناراحتت كنه اگه دليلش و نمي دونين از طرف مقابلتون سوال كنيد بهتر از اينه كه برامون گنگ بمونه و توي ذهنمون خيال پردازي كنيم.اينطوري هم خودمون راحتيم هم طرف مقابل كه باعث شديم حرفش و بزنه و خالي بشه.

شنبه 27 فروردين 1390برچسب:, :: 16:45 ::  نويسنده : ريحون

به نظرهر كدوم از ما آدما زندگي يه رنگيه به نظر يه نفر آبيه يكي ديگه ميگه مشكيه يا بعضيا ميگن سفيده.

ولي به نظر من نميشه گفت زندگي فقط يه رنگه,زندگي هر لحظش يه رنگ و بويي داره بعضي لحظاتش از سياهي شب ام بد تره يا بالعكس مثل برف سفيد و روشنه.

يا گاهي مثل رنگ قرمز پر از هيجان , يا مثل آبي دريا آرامش بخشه.اصلا چطوري ميتونيم بگيم زندگي هميشه يك رنگه با ايهمه فراز و نشيب؟؟

حالا به نظر شما زندگي چه رنگيه؟؟

شنبه 27 فروردين 1390برچسب:, :: 16:25 ::  نويسنده : ريحون

شايد بگوييد:زندگي من دقيقا مطابق با توقع هايم نيست

اگر در همين زمان زندگي از شما بپرسد :نو براي من چه كرده اي؟چه پاسخ مي دهيد؟آرزوي كوتاه كردن راه,به شما سرعت نمي بخشد:بايد ميان سخت گيري و رحمت ,ميان انضباط وسهل انگاري توارن بر قرار كرد.بدون تلاش ,هيچ چيز رخ نمي دهد.حتا معجزه.براي آنكه معجزه اي رخ دهد ايمان لازم است.براي ايمان داشتن بايد حصار پيش داوري ها را برچيد.براي ويران كردن حصار ها شهامت لازم است.براي شهامت داشتن غلبه بر خوف لازم است.و همين طور پيش مي رود.

بگذاريد با روزگار خود از در آشتي در آييم.نبايد از ياد ببريم كه زندگي هوادار ماست.او نيز خواهان رشد است.بگذاريد ياري اش كنيم.

 

 

منبع:دومين مكتوب(پائولو كوئليو)

جمعه 26 فروردين 1390برچسب:, :: 17:45 ::  نويسنده : ريحون

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند. زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم. مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره. زن جوان: خواهش میکنم ، من خیلی می ترسم. مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری. زن جوان: دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی. مرد جوان: منو محکم بگیر. زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری. مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری، آخه نمیتونم راحت برونم، اذیتم میکنه. روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت. مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند. دمی می آید و بازدمی میرود. اما زندگی غیر از این است و ارزش آن در لحظاتی تجلی می یابد که نفس آدمی را می برد.

دو شنبه 22 فروردين 1390برچسب:, :: 19:35 ::  نويسنده : ريحون

تا حالا توي بهار اينطوري به شكوفه ها نگاه كردين؟

هميشه وقتي بهار ميشه حرف از در اومدن شكوفه ها ميگيم و كم كم اومدن ميوه ها

ولي تا خالا به عمر كوتله شكوفه ها فكر كردين؟اول بهار درختا پر ميشن از شكوفه ولي به آخراي فروردين كه نزديك ميشيم با وزش يك نسيم ملايم پرپر ميشن و روي زمين ميريزن.

همه ميگن بهار سبزه ولي جالبه كه قبل از برگها اين شكوفه ها هستن كه اين وظيفه سنگين روي دوششونه يعني اوردن خبر تازكي و سال جديد آوردن بهار.

ولي در سكوت مظلومانشون زير پا لگد ميشن بر عكس برگ درختا توي پاييز كه وقتي روي زمين ميريزن و لگد ميشن صداي نالشون شنيده ميشه.

ولي شكوفه ها توي سكوت روي زمين ميريزن و خيلي زود وقتي چشممون به ميوه ها ميفته فراموش ميشن.هيچكس براي توصيف بهار يادي از شكوفه هاي روي زمين نميكنه همه وقتي شكوفه ها زنده اند ازشون تعريف ميكنن و ميبيننشون.

بهتره هميشه و در هر حالي ياد چيزايي كه حتي الان ديگه مثل قبل قشنگ نيستن بكنيم.

مثل شكوفه هاي ريخته شده روي زمين كه يك روزي قشنگ ترين چيزي بودن كه پيام بهار و ميارن.

سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 12:11 ::  نويسنده : ريحون

بالاخره دكتر وارد شد ، با نگاهي خسته ، ناراحت و جدي . دكتر در حالي كه قيافه نگراني به خودش گرفته بود گفت :"متاسفم كه بايد حامل خبر بدي براتون باشم , تنها اميدي كه در حال حاضر براي عزيزتون باقي مونده، پيوند مغزه ." "اين عمل ، كاملا در مرحله أزمايش ، ريسكي و خطرناكه ولي در عين حال راه ديگه اي هم وجود نداره, بيمه كل هزينه عمل را پرداخت ميكنه ولي هز ينه مغز رو خودتون بايد پرداخت كنين ." اعضا خانواده در سكوت مطلق به گفته هاي دكتر گوش مي كردن , بعد از مدتي بالاخره يكيشون پرسيد :" خب , قيمت يه مغز چنده؟"; دكتر بلافاصله جواب داد :"5000$ براي مغز يك مرد و 200$ براي مغز يك زن ." موقعيت نا جوري بود , أقايون داخل اتاق سعي مي كردن نخندند و نگاهشون با خانمهاي داخل اتاق تلاقي نكنه , بعضي ها هم با خودشون پوز خند مي زدند ! بالاخره يكي طاقت نياورد و سوالي كه پرسيدنش آرزوي همه بود از دهنش پريد كه : "چرا مغز آقايون گرونتره ؟ " دكتر با معصوميت بچگانه اي براي حضار داخل اتاق توضيح داد كه : " اين قيمت استاندارد مغزه ! ولی مغز خانمها چون استفاده ميشه، خب دست دومه وطبيعتا ارزونتر...!!

 

 

 

سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 12:3 ::  نويسنده : ريحون

سال‌ها با علاقه کار کرد، به دیگران نیکی کرد، اما با تمام پرهیزگاری، در زندگی‌اش چیزی درست به نظر نمی‌آمد. حتی مشکلاتش مدام بیش‌تر می‌شد. یک روز عصر، دوستی که به دیدنش آمده بود و از وضعیت دشوارش مطلع شد، گفت، واقعا عجیب است. درست بعد از این که تصمیم گرفته‌ای مرد خداترسی بشوی، زندگی‌ات بدتر شده، نمی‌خواهم ایمانت را ضعیف کنم اما با وجود تمام تلاش‌هایت در مسیر روحانی، هیچ چیز بهتر نشده. آهنگر بلافاصله پاسخ نداد، او هم بارها همین فکر را کرده بود و نمی‌فهمید چه بر سر زندگی‌اش آمده. اما نمی‌خواست دوستش را بی‌پاسخ بگذارد، شروع کرد به حرف زدن و سرانجام پاسخی را که می‌خواست یافت. این پاسخ آهنگر بود: در این کارگاه، فولاد خام برایم می‌آورند و باید از آن شمشیر بسازم. می‌دانی چه طور این کار را می‌کنم؟ اول تکه‌ فولاد را به اندازه جهنم حرارت می‌دهم تا سرخ شود. بعد با بی‌رحمی، سنگین‌ترین پتک را بر می‌دارم و پشت سر هم به آن ضربه می‌زنم، تا این که فولاد، شکلی را بگیرد که می‌خواهم. بعد آن را در تشت آب سرد فرو می‌کنم، و تمام این کارگاه را بخار آب می‌گیرد، فولاد به خاطر این تغییر ناگهانی دما، ناله می‌کند و رنج می‌برد. باید این کار را آن قدر تکرار کنم تا به شمشیر مورد نظرم دست بیابم. یک بار کافی نیست.!؟ آهنگر مدتی سکوت کرد، و سپس ادامه داد، گاهی فولادی که به دستم می‌رسد، نمی‌تواند تاب این عملیات را بیاورد. حرارت، ضربات پتک و آب سرد، تمامش را ترک می‌اندازد. می‌دانم که این فولاد، هرگز تیغه شمشیر مناسبی در نخواهد آمد. باز مکث کرد و بعد ادامه داد، می‌دانم که خدا دارد مرا در آتش رنج فرو می‌برد. ضربات پتکی را که زندگی بر من وارد کرده، پذیرفته‌ام، و گاهی به شدت احساس سرما می‌کنم. انگار فولادی باشم که از آبدیده شدن رنج می‌برد. اما تنها چیزی که می‌خواهم، این است : خدای من، از کارت دست نکش، تا شکلی را که تو می‌خواهی، به خود بگیرم. با هر روشی که می‌پسندی، ادامه بده، هر مدت که لازم است، ادامه بده، اما هرگز مرا به کوه فولادهای بی فایده پرتاب نکن...

سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 11:44 ::  نويسنده : ريحون

دنیا مانند پژواك اعمال و خواستهای ماست. اگر به جهان بگویی: "سهم منو بده..." دنیا مانند پژواكی كه از كوه برمی گردد، به تو خواهد گفت: "سهم منو بده..." و تو در كشمكش با دنیا دچار جنگ اعصاب می شوی. اما اگر به دنیا بگویی: "چه خدمتی برایت انجام دهم؟..." دنیا هم بتو خواهد گفت: خدمتی برایتان انجام دهم؟ چه ؟ ..."


انتخاب با توست، میتوانی بگوئی: صبح به خیر خدا جان، یا بگوئی : خدا به خیر کنه، صبح شده.


عشقم نثار کسی است که با دستپاچگی در جاده‌ها از من سبقت می‌گیرد. به کسی که در گوشهٔ خیابان به حالت احتیاج افتاده ‌است، کمی پول بیشتری می‌دهم. بین جر و بحثهای مردم در یک سوپر مارکت می‌روم و سعی می‌کنم به آن محیط عشق ببرم. در غالب هزاران راه، هر روز، عبادت معنویم بخشش عشق است و نه اینکه یک مسیحی، کلیمی، بودایی یا مسلمان باشم، بلکه با اعمالم سعی می‌کنم شبیه به مسیح، شبیه به بودا، شبیه به موسی، و یا شبیه به محمد باشم.


الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم. بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم. پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم. زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که بخشیده می شویم، و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.

سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 1:11 ::  نويسنده : ريحون

داستان عشق عجیب و غریب یک مرد و زن چینی، اخیرا رسانه‌ای شده است و توجه زیادی به خود جلب کرده است. بیش از پنجاه سال پیش، «لیو» که یک جوان ۱۹ ساله بود، عاشق یک زن ۲۹ ساله بیوه به نام «ژو» شد. در آن زمان عشق یک مرد جوان به یک زن مسن‌تر،غیراخلاقی بود و پسندیده نبود. برای جلوگیری از شایعات این زوج تصمیم گرفتند، فرار کنند و درغاری در استان ژیانگ‌جین زندگی کنند. در اول زندگی مشترک آنها بی‌چیز بودند، نه دسترسی به برق داشتند و نه غذایی، طوری که مجبور بودند از گیاهان و ریشه درختان تعذیه کنند و روشنایی خود را با یک چراغ نفتی تأمین کنند.در دومین سال زندگی مشترک، «لیو»، کار خارخ‌العاده‌ای را شروع کرد، او با دست خالی شروع به کندن پلکان‌هایی در دل کوه کرد، تا همسرش بتواند به آسانی از کوه پایین بیاید، او این کار را پنجاه سال ادامه داد. نیم قرن بعد در سال ۲۰۰۱، گروهی از مکتشفین، در کمال تعجب این زوج پیر را همراه شش هزار پله کنده شده با دست پیدا کردند. هفته پیش «لیو» در ۷۲ سالگی در کنار همسرش فوت کرد. «ژو» روزهای زیادی در کنار تابوت همسرش سوگوار بود. دولت چین تصمیم گرفته که «پلکان عشق» و محل زندگی این زوج را حفظ کند و آن را تبدیل به یک موزه کند.

خوش به حال ژو هيچكي منو دوست نداره.

سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 1:58 ::  نويسنده : ريحون

پسر کوچکی، روزی هنگام راه رفتن در خیابان، اسکناسی 100 تومنی پیدا کرد او از پیدا کردن این پول ، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد در مدت زندگیش او 296 سکه ی 100 تومنی 48 سکه ی 50 تومنی ،19 تا اسکناس 500 تومنی 16 تا اسکناس 1000 تومنی و 2 تا اسکناس 2000 تومنی و یک اسکناس مچاله شده ی 5000 تومنی پیدا کرد یعنی در مجموع 66 هزار و 500 تومن و در برابر به دست آوردن این مبلغ او زیبایی دل انگیز طلوع خورشید درخشش 31369 رنگین کمان و منظره درختان افرا در سرمای پاییز را از دست داد او هیچ گاه حرکت ابرهای سفید را بر فراز آسمان ها در حالی که از شکلی به شکلی دیگر درمی آمدند، ندید پرندگان در حال پرواز، در خشش خورشید و لبخند هزاران رهگذر، هرگز جزئی از خاطرات او نشد.

سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 1:3 ::  نويسنده : ريحون

دقيق يادم نيست چند روز گذشته بود كه توي شهر مدينه بوديم ولي يه روز قرار شد همه دسته جمعي با 3 تا اتوبوس بريم زيارت دوره(يعني چند تا مسجد كه مال زمان پبامبر بود و ببينيم البته كوه احد ام بود)

خلاصه ما صبح بعد از صبحانه سوار اتوبوس شديم كه راه بيفتيم حالا از همه اينا بگذريم كه من تا حالا تو عمرم انقدر مسجد نرفته بودم ولي خب تا ساعت 12 ظهر طول كشيد موقع برگشت روحاني گروهمون توي اتوبوس ما بود من و مامانم ام صندلي پشت راننده نشسته بوديم اين آقاي آخوند ما با چند تا از آقايون هم سفرمون شروع كردن به سوال كردن از آقاي راننده در باره زندگيش

و براي بقيه (يعني ماها كه نزديك تر بوديم)

ترجمه ميكردن

مكالمشون به اين صورت بود:

_ چند تا زن داري؟

_ 2 تا

_ چند تا بچه داري؟

_ 11 تا .6 تا دختر 5 تا پسر

_ هر 2 تاشون توي 1 خونه زندگي ميكنن؟

_ آره

_ با هم مشكل ندارن؟

_ نه اگه دعوا بكنن بهشون ميگم از خونه من برن بيرون تازه براي چشم و هم چشمي بيشتر منو تحويل ميگيرن.خودت چند تا زن داري؟

_ يكي. ما تو ايران اگه 2 تا زن داشته باشيم اولي ميگه برو خونه دومي. دومي ميگه برو خونه اولي آخرشم بايد بري مسجد بخوابي.

((البته ابن خلاصش بود بدون حاشيه))

بعد با خودم گفتم اين كه يه راننده معموليه تازه اوضاع ماليشم خوب نيست 2 تا زن داره حتما پولداراشون حرمسرا دارن ديگه تازه بد تر از همه اينكه اينم فهميدم كه رنهاشون تا سال 2006 حتي شناسنامه نداشتن بعد توي دانشگاه ام فقط اجازه دارن توي 2 تا رشته تحصيل كنن 1.پرستاري

2.علوم پايه اونم فقط براي تدريس به خانوم ها

يه چيز ديگه اينكه ميگن در زمان پيامبر اعراب جاهل بودن تازه مثلا الان عاقل تر شدن ببينين اون موقع چي بودن.

سه شنبه 15 فروردين 1390برچسب:, :: 23:36 ::  نويسنده : ريحون

توي كشور عربستان بيشتر قدرت حكومت دست وهابيونه من هميشه فكر ميكردن وهابي رو به مسلموناي اهل سنت ميگن بعد توي اين سفر فهميدم كه با هم فرق دارن.مي خواستم چند تا از عقايدشون و براتون بگم شايد شما ام مثل من به اطلاعاتتون افزوده بشه.

البته اول اينو بايد بگم كه:

 اهل سنت چهار مذهب فقهي معروف دارند كه عبارتند از: 1. مذهب حنفي2. مذهب مالكي3. مذهب شافعي. .4مذهب حنبلي

 اين براي رفع ابهام بود

چگونگی شکل گیری فرقه وهابیت

مدعوامل شکل گیری فرقه وهابیت مانند برخی از فرقه‌های دیگر، ریشه در مبانی و عملکرد رهبران و بنیانگذاران آن دارد بر این اساس لازم است مبانی و عملکرد بنیانگذار این فرقه بررسی شود.این فرقه منسوب به "محمد بن عبدالوهاب" از مردم "نجد" است که در سال 1115 هجری قمری در شهر عُیینه متولد شد که پدرش در آن شهر قاضی بود. وی از کودکی به مطالعه کتاب‌های تفسیر و عقاید و حدیث سخت علاقه داشت و فقه حنبلی را نزد پدر خود که از علمای حنبلی بود آموخت. محمد بن عبدالوهاب از آغاز جوانی، بسیاری از اعمال مذهبی مردم "نجد" را زشت می شمرد. او در سفری که به زیارت خانه خدا رفته بود، بعد از انجام مناسک حج به "مدینه" رفت و در آن جا توسل مردم به پیامبر را که نزد قبر حضرت انجام می دادند، انکار کرد سپس به "نجد" مراجعت کرد و از آن جا به بصره رفت و مدتی در آن شهر ماند و با بسیاری از اعمال مردم آن شهر نیز مخالفت کرد. مردم بصره وی را از شهر خود بیرون کردند. در این هنگام که 1139 هجری بود، پدرش عبدالوهاب از "عیینه" به "حریمله" انتقال یافت. وی با پدرش همراه شد و کتاب‌هایی را نزد پدر فرا گرفت و به انکار عقاید مردم "نجد" پرداخت به این مناسبت میان او و پدرش نزاع و جدال در گرفت همچنین بین او و مردم "نجد" منازعات سختی رخ داد و این امر چند سال دوام یافت تا اینکه پدرش "عبدالوهاب" در سال 1153 از دنیا رفت. وی پس از مرگ پدر به اظهار عقاید خود پرداخت و قسمتی از اعمال مذهبی مردم را انکار کرد. جمعی از مردم حریمله از وی پیروی کردند و کار وی شهرت یافت. وی از شهر حریمله به شهر عینیه رفت. رییس شهر عیینه در آن وقت عثمان بن حمد بود. عثمان عقاید شیخ را پذیرفت و او را گرامیداشت و قول داد که وی را یاری کند. شیخ محمد نیز اظهار امیدواری کرد که همه اهل نجد از عثمان بن حمد حمایت کنند. خبر دعوت شیخ محمد و کارهای او به امیر احسا رسید. وی نامه ای برای عثمان نوشت که سرانجام عثمان عذر شیخ را خواست و او را از شهر بیرون کرد. شیخ در سال 1160 پس از آن که از عیینه بیرون رانده شد، رهسپار درعیه از شهر‌های معروف نجد شد. در آن وقت امیر درعیه، محمد بن مسعود جدّ آل سعود بود. وی به دیدن شیخ محمد رفت و به وی عزت و نیکی را بشارت داد. شیخ محمد نیز غلبه و قدرت محمد بن سعود را بر همه بلاد نجد بشارت داد بدین ترتیب ارتباط میان آن دو شکل گرفت. حمایت محمد بن سعود از شیخ مح موجب شد که وی بر عقاید و افکار خود پافشاری کند. هر کدام از مسلمانان که از عقاید وی پیروی نمی کردند، کافر محسوب می شدند و برای جان و مال و ناموس آنان ارزشی قایل نبود. جنگ‌هایی که وهابیان در نجد و خارج از آن از قبیل یمن و حجاز و اطراف سوریه و عراق می کردند بر همین پایه قرار داشت. هر شهری که با جنگ و غلبه بر آن دست می یافتند برای آن‌ها حلال بود. کسانی که با عقاید او موافقت می کردند باید با وی بیعت کنند و اگر کسانی به مقابله بر می خاستند باید کشته شوند و اموالشان تقسیم می شد. طبق این رویه مثلاً از اهالی یک قریه به نام فصول در شهر احسا سیصد مرد را به قتل رساندند و اموالشان را به غارت بردند! سرانجام شیخ محمد بن عبدالوهاب در سال 1206 درگذشت و پس از وی پیروان او به همین روش ادامه دادند مثلاً در سال 1216 امیر سعود سپاهی مرکّب از بیست هزار را مجهز کرد و به کربلا حمله ور شدند. سپاه وهابی جنایات بسیاری در شهر کربلا انجام دادند، از جمله پنج هزار تن و یا بیشتر را به قتل رساندند آیین وهابیت بر اساس عملکرد، عقاید و باورهای شیخ محمد بن عبدالوهاب شکل گرفت. امروزه نیز این فرقه بر عقاید شیخ محمد و دیگر رهبران آن پافشاری می کردند. 

عقاید وهابیت

فرقه وهابیه مبتنی بر اصول و عقایدی است که به بعضی اشاره می شود، وهابی‌ها معتقدند که هیچ انسانی نه موحد است و نه مسلمان مگر این که اموری را ترک کند به هیچ یک از رسولان و اولیا توسّل نجوید. هر کس اقدام به این کار کند، مشرک می باشد* از این رو وهابیان زیارت قبر پیامبر و ائمه(ع) را جایز نمی دانند و معتقدند هر کس از پیامبرطلب شفاعت کند، مانند این است که از بت‌ها شفاعت خواسته است. از مسایل دیگری که وهابیان دربارة آن حساسیت خاصی دارند، تعمیر قبور و ساختن بنا روی قبر پیامبر و اولیای الهی و صالحان است. برای نخستین بار این مسئله را "ابن تیمیه" و شاگرد معروف او "ابی القیم" عنوان کرد و بر تحریم ساختن بنا و لزوم ویرانی آن فتوا داده اند بر همین اساس سعودی‌ها هنگامی که در سال 1344 هجری بر مکه و مدینه و اطراف آن تسلط پیدا کردند، به فکر افتادند که برای تخریب مشاهد و آثار خاندان رسالت و صحابه پیامبر مستمسکی به دست آورند و اقدام کنند. وهابیان بر این باورند که مسلمانان در طی قرون از آیین اسلام منحرف شده اند و در دین خدا بدعت‌هایی نهاده اند که با شرع اسلام مخالف است بر این اساس باید از اصولی که پیامبر(ص) تعیین کرده است، پیروی کرد بنابر عقاید وهابیان، هیچ کس حق ندارد به رسول خدا سوگند یاد کند و از الفاظی مانند: به حق محمد استفاده کند* زیرا قسم خوردن به دیگران و درخواست حاجت از غیر خداوند با آیات قرآن منافات دارد: "فلا تدعوا مع الله احداً".*

وهابیون به جنگ با دیگر فرقه‌ها و مذاهب اسلامی معتقد هستند و مدعی اند باید به آیین وهابیت در آیند یا جزیه دهند از این رو همیشه مسلمانان دیگر را به کفر متهم نموده، اموال و نوامیس بقیه را حلال می دانند. آنان می گویند که هر کس مرتکب گناه کبیره شود، کافر است.* وهابیان در ادامه راه اهل سنت به مخالفت با تشیع پرداختند که این مخالفت شدیدتر بود. آنها گذشته از اختلاف با احکام و مسایل فرعی حتی از نظر اصولی و فکری نیز با تشیع مخالف بودند. آنها ازدوستی با اهل بیت (ع) دم میزدند ولی مدعی بودند که در این راه غلو نمی کنند . گرچه آرامگاه امامان شیعه در مدینه اولین جائی بود که توسط آنها ویران شد. آنها شیعیان را از هم تفکیک نمی کردند و همه فرق شیعه را یکی می دانستند این در حالی است که خود شیعه امامیه افراط و تفریط های نظری و عملی برخی دیگر از فرق شیعه و جریان های منحط و منفی تصوف و عرفان را قبول ندارد و حتی شیعیان غلوکننده در این مسیرها را خارج از تشیع می داند. روش وهابیان در برخورد با تشیع بیشتر بر پایه جعل٬ دروغ و تهمت است و در این مخالفت ها مواضع فکری و اصولی مهمی که قابل مقایسه با مکتب و اصول شیعی باشد را نداشته اند.

یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:, :: 14:45 ::  نويسنده : ريحون

سلام به همه دوستان

هر جايي كه ميرم همه پيشاپيش عيدو تبريك گفتن تارو بعد از سال تحويل ام بازم عيد و تبريك گفتن در كل مي خوام بگم كه مي دونم خيلي ديره براي اينكار چون همه 13 هم به در كردن ولي خب تاخيرم بي دليل نيست اول اينو بگم سال 1390 مبارك 

ما آدما جالبيم هميشه اول يه دوره از زندگيمون با خودمون تصميم ميگيريم بهتر باشيم كلي برنامه ريزي ميكنيم شايد تعداد كمي از آدما اين فكر و خيالاشون يادشون بمونه كه البته خيلي كم هستند ولي خودمونيم اكثرمون يادمون ميره مثلا خود من بچه تر كه بودم اول مهر ميگفتم من درس مي خونم بعد كه اومدم دانشگاه همين حرف و اول هر ترم ميزنم حالا دقيقا براي سال جديد ام همينطوره كلي تصميم ميگيرم مثل سال قبل نباشم ولي خيلي يادم بمونه 1 ماهه دوباره روز از نو روزي از نو.

اميدوارم كه شما اينطوري نباشين منم بهتر بشم.

حالا علت تاخير و بگم:

من رفته بودم مسافرت رفته بودم يه جايي كه آخرين اميد همه بود براي آدم شدن من كه بازم همرو نا اميد كردم

بله رفته بودم مكه اونجا ام دسترسي به اينترنت نداشتم.خلاصه بگم مدينه يه حال داشت مكه و خونه خدا ام يه حالي بود.2تاش خوب بود ولي براي اولين بار ديدن خونه خدا و عظمتش يه چيزيه كه نميشه وصف كرد بايد خودت امتحانش كني با اينكه من آدم مذهبي نيستم ولي اونجا يه جوره ديگه بود برام.

راي از شلوغيش بگم كه وحشتناك بود.اين عكس حاصل دسترنج خودمه.

اينجا نزديك نمازه همه ايستادن.

اينم در حالت عادي:

خلاصه ما كه رفتيم آدم نشديم ولي اگه از دل تنگياش صرف نظر كنيم خيلي خوب بود به من كه خيلي خوش گذشت.ايشاالله شما ام برين.

سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 20:45 ::  نويسنده : ريحون

چهارشنبه‌سوری نام جشنی است که تغییر یافته مراسم باستانی پنج روز آخر سال به نام پنجه دزدیده یا اندرگاه است. این جشن برگرفته از آیین زرتشتی است که ایرانیان از ۱۷۰۰ سال پیش از میلاد تاکنون در پنج روز آخر هر سال، آن را با برافروختن آتش و جشن و شادی در کنار آن برگزار می‌کنند. در گاه‌شماری زرتشتی یک سال شامل ۳۶۵ روز یا ۱۲ ماه است که هر کدام دقیقاً ۳۰ روز بوده و ۵ روز انتهایی سال جدا از ماه‌ها به‌حساب می‌آمده و «پنجه» نامیده‌می‌شود که البته در هر ۴ سال یک بار ۶ روز می‌شود. در این گاه‌شمار روزی به عنوان چهارشنبه و به طورکلی ۷ روز هفته وجود ندارد بلکه ۳۰ روز ماه و ۵ روز انتهای سال هرکدام با نام خاصی نام‌گذاری می‌شود. ایرانیان قبل حمله تازیان این ۵ روز آخر سال را با روشن کردن آتش جشن می‌گرفتند و بر این اعتقاد بودند که در این ۵ روز ارواح درگذشتگان به زمین سفر می‌کنند و با همراه خانواده‌هایشان و برای آنها برکت، دوستی و پاکی در سال آینده طلب خواهندکرد ولی بعد از حمله تازیان به دلیل مخالفت‌های آن روزگار در برپایی این مراسم ایرانیان روز چهارشنبه را که نزد اعراب نحس بوده را انتخاب کردند و آتش افروزی در این روز را با نحسی آن روز توجیه کردند.

 واژه «چهارشنبه‌سوری» از دو واژه چهارشنبه که نام یکی از روزهای هفته‌است و سوری که به معنی سرخ است ساخته شده‌است. آتش بزرگی تا صبح زود و برآمدن خورشید روشن نگه داشته می‌شود که این آتش معمولا در بعد از ظهر زمانی که مردم آتش روشن می‌کنند و از آن می‌پرند آغاز می‌شود و در زمان پریدن می‌خوانند: «زردی من از تو، سرخی تو از من» در واقع این جمله نشانگر یک تطهیر و پاک‌سازی مذهبی است که واژه «سوری» به معنی «سرخ» به آن اشاره دارد. به بیان دیگر شما خواهان آن هستید که آتش تمام رنگ پریدیگی و زردی، بیماری و مشکلات شما را بگیرد و بجای آن سرخی و گرمی و نیرو به شما بدهد. چهارشنبه‌سوری جشنی نیست که وابسته به دین افراد باشد و در میان پارسیان یهودی و مسلمان‏، ارمنی‏ها، ترک‏ها، کردها و زرتشتی‏ها رواج دارد. در حقیقت این جشن و نقش بارز آتش در آن به علت احترام گذاشتن به دین زرتشتی است.

صاحب تاریخ بخارا از برگزاری رسمی که ” عادت قدیم ” و با افروختن آتش در ” شب سوری ” ( پیش از نوروز ) همراه بوده خبر می دهد : … آنگاه امیر سدید ( منصور بن نوح ) به سرای نشست، هنوز سال تمام نشده بود که چون شب سوری، چنان که عادت قدیم است، آتشی عظیم افروختند و پاره ای آتش بجست و سقف سرای در گرفت و دیگر باره جمله سرای بسوخت و … امروز، با رسمیت یافتن تقویم مصوب ۱۳۰۴، دیگر از جشن های پنجه ( که در خوارزم، آغاز سال، و در پارس پایان سال بود ) کمتر نشانی میتوان یافت. چهار شنبه سوری پایان ماه صفر نیز – تا آن جا که آگاهی در دست است – فراموش شده، و تنها با برگزاری مراسم چهار شنبه آخر سال یا چهارشنبه سوری، که در بر دارندهً رسم هایی از فرهنگ عامه است، مردم به پیشواز نوروز می روند.

چه بودیم و چه شدیم !

                      در هر صورت 4 شنبه سوري همتون مبارك

شنبه 21 اسفند 1389برچسب:, :: 15:29 ::  نويسنده : ريحون

یک روز آموزگار از دانش آموزانی که در کلاس بودند پرسید آیا می توانید راهی غیرتکراری برای ابراز عشق ، بیان کنید؟ برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن،عشقشان را معنا می کنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند. در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد: یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند. یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود. شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد. همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرار کرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند. داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد. راوی اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد می زد؟ بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است! راوی جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود. قطره های بلورین اشک، صورت راوی را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار می کند. پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود. ……. پس ياد گرفتيد چي كار كنيد ديگه، اگه ببر به شما و همسرتون حمله كرد به ايشون بگيد عزيزم شما فرار كن من خودم جلوي ببر رو مي گيرم!

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد

درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید. در ضمن حتما نظر بدين خوشحال ميشم.
نويسندگان